هنوز پنج سالش بیشتر نبود، شیطون و البته فضول...
فضیلتهایی که معمولا از یک دختربچه بعید بود.
قصد یک سفر درون شهری داشتیم. با اصرار فراوان اجازه گرفته بود تا سوار ماشین ما بشود.
ترافیک بود....
اول فکر کردیم تصادف شده، اما کمی که جلوتر رفتیم از صدای بوق های ممتد و ماشین گُل زده متوجه شدیم، که این ترافیک به خاطر عبور یک ماشین عروس است!! زهرا مثل همه دختربچه ها از دیدن ماشین عروس حسابی ذوق زده شده بود. در حالی که سعی می کرد توی اون شلوغی و ترافیک نگاه دقیق تری به ماشین عروس و البته عروس بندازه! به شوخی بهش گفتم: زهرا خوب شد با ما اومدی وگرنه ماشین عروس نمی دیدی ها!
آره واقعا؛ ولی وقت بدی عروسی می گیرند، این طوری کی نماز می خونند....
همه ساکت شدند...
هیچ حرفی برای گفتن نبود....
الله اکبر ، الله اکبر.... صدای اذان رادیو بود که سکوت را شکست.
پ.ن: پیامبر اکرم (ص) با اصحابش از جایی رد می شدند بر خورد کردند با بچه هایی که بازی می کردند.
پیامبر اکرم (ص) نگاهی به بچه ها کرد و بعد فرمود:
بدا به حال بچه های دوره آخر الزمان از دست پدر و مادر هایشان. بخاطر اینکه پدر و مادر های آن زمان به فکر دنیای بچه هایشان هستند و به فکر تامین آتیه برای اولادشان هستند، اما به فکر تربیت صحیح ادب بچه و دین او نیستند.
پ.ن : بچه ها فطرت پاکی دارند، توی اون سن و سال به نکته ای اشاره کرده بود که گاهی خیلی از بزرگترها به بهانه اینکه عروسی فقط یک شبِ، گناهان زیادی را انجام می دهند. واقعا این سرشت پاک حیف است که با تربیت غلط آنقدر تغییر کند که بدی را به خوبی ترجیح دهند. این وظیفه سنگین والدین در تربیت فرزندان را نشان می دهد.
در کتاب شریف المراقبات تالیف عارف کامل میرزا جواد آقا ملکی تبریزی قدس سره که یک برنامه کامل خودسازی است در بخش ایام پایانی ماه مبارک شعبان یک حدیث زیبا از امام رضا علیه آلاف التحیة و الثنا نقل می کنند که بحث از آمادگی برای ماه مبارک است همان ماهی که بنا بر گفته امام مجتبی (ع) یک مسابقه بزرگ الهی است که یک عده پس از آن پیروز و یک عده شرمنده اند؛وارد شدن در همچنین مسابقه و امتحان بزرگی مطمئنا نیاز به کسب آمادگی دارد که این کلام زیبای امام هشتم به ما می آموزد که در این چند روز باقیمانده تا ماه رمضان برای آمادگی بیشتر چه کنیم؟
اباصلت نقل کرده است که در آخرین جمعه از ماه شعبان بر ابالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام وارد شدم ،ایشان به من فرمود:
ای ابا صلت! بیشتر از شعبان گذشت و این آخرین جمعه آن است ، در این باقیمانده ماه تقصیر های گذشته ات را تدارک کن و بر آنچه به کارت می آید اقبال نما و بسیار در دعا و استغفار و تلاوت قرآن بکوش و از گناهان خویش به سوی خدا توبه کن تا ماه رمضان که فرا می رسد تو برای خدای عزوجل مخلص باشی،
امانتی که برگردن داری ادا ساز،هر کینه ای در قلبت از برادران مومنت می باشد آن را بر انداز و هر گناهی بر تو مانده که مرتکب آن شده باشی آن را از دل ریشه کن ساز و از خدا بپرهیز و در آشکارا و پنهان بر او توکل نمای؛چه آنکه خود او فرمود " و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لکل شیء قدرا" یعنی آنکس که بر خدای توکل کند خدا او را بس است که خدا امر خود را به انجام می رساند و برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است.
و در مابقی این ماه زیاد بخوان : "اللهم اِن لم یکُن غفرت لنا فی ما مضی من شعبان فاغفر لنا فیما بقی منه"
زیرا خدای تعالی در این ماه به احترام ماه رمضان گردن هایی را از آتش جهنم آزاد می سازد
یک شب وقتی ناصر مهمانم بود،صحبت از شهادتش به میان آمد.با هم راحت بودیم و این حرف ها اذیتم نمی کرد.به او گفتم:((باید قول بدهی که اگر شهید شدی،در سرازیری قبر بهم چشمک بزنی.))گفت:
((قول میدم،قول مردونه.))
شهید که شد،وقتی داشتند توی قبر می گذاشتنش،به زحمت خودم را به بالای سرش رساندم و گفتم:((ناصر!مادرجان!قولت که یادت نرفته عزیز مادر!))خدا می داند که همان لحظه چشمانش یک بار باز و بسته شد.همه شاهد این ماجرا بودند و صدای صلوات و تکبیر،قطعه ی 24 را پر کرد.
(بیانی از مادر شهید ناصر کاظمی)
طرح نوشت:دیشب دلم هوای شده بود چند روزی می شدبه گلزار شهدا نرفته بودم، مونده بودم شهدا من را دعوت نکردند چون یقین دارم باید دعوت بشی تا به گلزار شهدا بری،البته من رو سیاهم،به خاطر همین رفتم به سراغ هارد عکس شهیدان همین طور نگاه می کردم به عکس شهید سردار عبدالمهدی مغفوری بر خوردم چون شهید در نزد مردم کرمان جایگاه ویژه ای دارد البته همه شهیدان همین طور هستند ولی شهید مغفوری به حاجت روای مشهور هست و هر وقت من به گلزار شهدا رفتم سر قبر شهید هیچ وقت خالی نبود حتی عکس شهید روی قبر پاک شده به خاطر ازدحام مردم و ندیده ام هیچ کس را رد کرده باشه...ما که ارادت خاصی به این شهید داریم و دلم نیامد این شهید در فضای مجازی غریب باشه به خاطر همین این پوستر را طراحی کردم. دل نوشت:این طرح را تقدیم می کنم به تمامی شهدا لشکر 41 ثارالله بخصوص فرمانده اش شهید زنده سردار سرلشکر حاج قاسم سلیمانی باربط:به تمامی بچه حزب الهی سایبری حاجت ها و نذر و نیاز ها برای برآورده شدن و شفاعت این شهید پذیرفته می شود و به این شهید بزگوار اعلام می شود.لطفآ به این وبلاگ در قسمت نظرات حاجت های خود را بگویید |
+ درخت دلتنگ تبر شد . . . وقتی دید پرنده ها سیم های برق را به شاخه هایش ترجیح دادند
+ چه میهمانان بی دردسری هستند مردگان.
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
نه به حرفی دلی را آلوده...
تنها به شمعی قانع اند
و اندکی سکوت...
برای شادی روح همه درگذشتگان صلوات
یکی از ارکان امر به معروف و نهی از منکر صبر است. بی تردید ملازم و هم نشین همیشگی امر به معروف و نهی از منکر سختی و مصیبت است و تنها سلاح مبارزه با مصائب صبر. این حرف ها برگرفته از هفدهمین آیه ی نورانی سوره مبارکه لقمان است که می فرماید:
« یا بنی اقم الصلاة وامر بالمعروف وانه عن المنکر واصبر علی ما اصابک ان ذلک من عزم الامور »
هر جند وظیفه ی ما به عنوان آحاد جامعه تذکر و امر و نهی لسانی است، و این نوع امر به معروف و نهی از منکر کمترین حواشی و مصائب را به دنبال دارد، اما در خاطرات و تجربیاتی که در سایت حیا خوانده ام ، بارها مصادیق توهین و بی احترامی و بی اهمیتی به آمر به معروف و ناهی از منکر را مشاهده کرده ام. از این جهت به نظرم رسید برای توجه و دقت بیشتر در سیره ی ائمه ی هدی صلوات الله علیهم اجمعین در برخورد با بی حرمتی ها و توهین ها این روایت زیبا از حضرت امام باقر علیه السلام را برای دوستانم نقل کنم:
امام باقر، محمد ابن علی ابن الحسین (علیه السلام)، لقبش باقر است.
باقر یعنی شکافنده.
به آن حضرت باقر العلوم می گفتند، یعنی شکافنده دانش ها.
مردی مسیحی به صورت سخریه و استهزاء کلمه باقر را تصحیف کرد به کلمه «بقر» یعنی گاو، به آن حضرت گفت: «أنت بقر» یعنی تو گاوی.
امام بدون اینکه از خود ناراحتی نشان بدهد و إظهار عصبانیت کند، باکمال سادگی گفت:«نه، من بقر نیستم، باقرم»
مسیحی: تو پسر زنی هستی که آشپز بود.
-شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمیشود.
-مادرت سیاه و بی شرم و بد زبان بود.
-اگر این نسبت ها که به مادرم میدهی راست است خداوند او رابیامرزد و از گناهانش بگذرد ،و اگر دروغ است از گناه تو بگذردکه دروغ و افتراء بستی.
مشاهده این همه حلم از مردی که قادر بود همه گونه موجبات آزار یک مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، کافی بود که انقلابی در روحیه مرد مسیحی ایجاد نماید و او را به سوی اسلام بکشاند.
مرد مسیحی بعدا مسلمان شد.
مشکل شدن امور به خاطر ترک نماز
مرحوم آیت الله حق شناس نقل می کردند:
موقعی که من در قم ساکن بودم، یکی از جوانهایی که با من رابطه داشت نامه ای به من نوشت که فلانی، مرا برای سربازی طلبیده اند شما دعا بفرمایید تا شاید از آن خلاص شوم.
من هم به حرم حضرت معصومه (س) رفتم و برای نجات او دعا کردم.
شبانگاه خواب دیدم که جوان مذکور به اتاق من آمده و به سینه میزند و حسین، حسین می گوید.
خواب را برای مرحوم آیت الله آقای حجت نقل کردم.
ایشان چنین تعبیر فرمود: این شخص مضطر است بیشتر درباره او دعا کنید.
من هم اجابت کرده و بیشتر دعا کردم. تا آن که شبی مجددا در عالم خواب به من گفتند ما رفتن به سربازی را از او بر می داریم به شرط آن که او نماز بخواند و هر گاه در نماز کوتاهی کند دوباره او را مبتلا می کنیم.
من پس از بیدار شدن از خواب بسیار تعجب کردم و همانطور که در خواب شرط شده بود دستوری را طی نامه برای او نوشتم.
او نیز در جواب من نوشت : که شما از کجا متلفت شدید که من نماز نمی خوانم؟
هیچ کس حتی پدرو مادرم نیز از آن اطلاع نداشتند.
حجه الاسلام محی الدین حائری شیرازی فرمودند:
شیخ بهلول، نقل کرد در زمان رضا خان به خاطر آن که مورد غضب شاه بودم و مأموران در تعقیب من بودند، همسر خود را طلاق دادم؛ زیرا اگر او به زوجیت من باقی می ماند ممکن بود مورد تعرض دستگاه قرار بگیرد.
حتی پس از آن که او را طلاق دادم و عده او تمام شد وسیله ازدواج مجدد را برای او فراهم آوردم تا هیچ ناراحتی و خطری از ناحیه من متوجه او نشود.
مدتی گذشت این زن مرد.
من در خواب سه نفر زن را دیدم که نزد من آمدند. از آنها پرسیدم شما کیستید؟
یکی از آنها گفت: من عمه پدر تو هستم، و دو نفر دیگر هم از خویشان به شمار می آمدند.
به هر صورت آنان به من گفتند: حضرت زهرا (س) ما را فرستاده است تا این مطلب را به شما برسانیم که وقتی زن شما از دنیا رفت ملائکه عذاب قصد عذاب او را داشتند ولی حضرت زهرا (س) دستور فرموده است فعلا دست از عذاب او بردارید.
علت عذاب غیبتهایی بود که او از بعضی از مردم کرده بود و دلیل دستور توقف عذاب از سوی حضرت زهرا (س) نیز برای آن است که شاید از غیبت شدگان رضایت خواهی شود و آنان نیز رضایت دهند.
شیخ بهلول گفت: من پس از بیدار شدن از خواب فورا خود را به محل سکونت آن زن رسانیده و به منبر رفتم، بالای منبر به مردم گفتم:
شخصی از اهل این محل از دنیا رفته و غیبت بعضی از مردم را کرده است از تقصیر او بگذرید و او را عفو کنید تا از عذاب اخروی نجات یابد و به دیگران هم که در جلسه حاضر نیستند بگویید تا از تقصیر او بگذرند.
بعد از مدتی همسر سابقم را خود در خواب دیدم که رو به من کرده و گفت: فلانی راحت شدم و اضافه کرد که : تو نیز اینجا بیا، چرا در دنیا این محل کثیف مانده ای....