سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، زندگانی اسلام و ستون ایمان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :68
بازدید دیروز :15
کل بازدید :82909
تعداد کل یاداشته ها : 83
103/2/13
8:57 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
علی لهی[456]
متین .آرام.ارادتمند همه

خبر مایه
پیوند دوستان
 
زبان آموزی مهربانترین در انتظار آفتاب لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی) ###@وطنم جزین@### قیدار شهر جد پیامبراسلام فانوس عشق سایه گل نیلوفر سرچشمه ادب و عرفان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید گل باغ آشنایی شهید علی پور بلوچستان شجره طیبه صالحین ،حلقه ریحانه داروخانه دکتر سلیمی یادداشت های حبیب اله حاجی زاده بــرگــــ نوشـــتــ هـای بــاران ►▌ استان قدس ▌ ◄ پرپر حرفهای خودمونی جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی شوروشعور عشق مریم و مطهره عشق الهی یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ ترانه سرا (وبلاگ رسمی یکتا نویسنده و ترانه سرا) به وبلاگ رسمی یکتا نویسنده و ترانه سرا خوش آمدید ساعت یک و نیم آن روز نیمکت آخر ستاره هستی تنهاااااا..... شاید منتظر منادی معرفت سردار بی سنگر رویای شبانه تا شقایق هست زندگی اجبار است . پیامنمای جامع راز رسیدن به شادی و سلامتی یاربسیجی طریق یار دلنوشته سایت روستای چشام (Chesham.ir) کارشناس مدیریت دولتی tabasom مهاجر ابـــــــــــرار کوهستان دیار عالمان پارسی نامه ریحانة المصطفی جوجولی راهیان سرزمین نور هدهد تربیتی شیطان در کمین گاه سعادت نامه کلبه تنهایی به تلخی عسل عطر نرگس زندگی شیرین عشق ترخون بانوی اسمانی مصطفی ♥Deltangi سازمان بسیج اساتید استان تهران درست و غلط بهشت بهشتیان سحر یه دختره تنها خادمة القرآن دنیای هالیوود همه هستیم جوان امروزی گروه اینترنتی جرقه ایرانی ماه شاخابه عشق ندای حق مکاشفه مسیح ... یاس ... جبهه وولایت دلتنگـــــــــــــــ همه شمـــــــــــــــــــا.... رفیق شفیق یه کم فکر کنیم...! دشت ناز مهندسی آب اعترافات و آرزوها حرف دل مائــده الهی رویابین میرک لطف رحمان اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما... ابریشمین اینجا همه چی در همه کشکول دوستی بیارجمند هیئت just for you عاشقانه انتظار امدنش را بکش!!!!!!! جهادی گل نرگس d.r zeinab عرفان وادب شَبـَــــــــــــــکَة المِشـــــــــــــکاة الإسلامیــــــــــة به شوق منجی «صاحب الزمان» سکوت سرد xXxXx کرجـــیـــهــا و البرزنشینها xXxXx مـــــولا علی جان y divouneh GOD.... حرفهای یک مسلمان پله پله تا خدا ღای دریغاღ ماه مهربان من بیا ازدواج کنیم عدالت جویان نسل بیدار جمله تکه ابر... باران صراط جدیدترین یوزرنیم و پسورد نود 32- username and password nod 32 ...*تنهابهارم...* مهنازوپسراش قرارمون تو آسمون دانشجوی پارسی نشانی چه زیباست با او بودن فروش و پخش کاغذ عشقولانه،رومانتیک، هم نفس بی نفس، فرشته کوچولو و زندگیست پریدن، به اعتقاد کبوتر سفیر نور RANGARANG دست در دست دوست کوثر ولایت شب عشق عاشق باش و کوچک چون عشق میداند ایین بزرگ کردنت را یگانه دوست،اوست دوستت دارم پایگاه سایبری حجة الاسلام و المسلمین عبدالکریم عابدینی فلب های غمگین مناجات با عشق *عاشقانه های بی جواب* مجاورِ آقا عشق نامه بی هم نفس همه چی از همه جا اینجا پیدا میشه. ***نظر یادتون نره*** تَرَنّم عفاف گمشده پرسپولیس معرکه همون قلقلک بگذار ابر سرنوشت هر چه می خواهد ببارد ما چترمان خداست... آسمان آبی از دل برود هر انکه . . . . سرباز ولایت ...دختر روستا... حرمت عشق حوالی نور به تو فکر میکنم... شمیم سحر هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه arash robatik دل گویه های فطرسی .....خداحافظ رفیق یاصاحب العصر و الزمان دلنوشته سـدرة المنتهی صبح سپید نـــابترینـــــــــــــــــها @@@ تنهای عاشق @@@ فانوس حجاب ندای تنهایی من گاهی شوخی من وتو خورشید و ماه ** ترگلِ کردکوی ** عاشقانه زندگی کن آنتی شیخا نفس رضا... غمگینم و غم را دوست دارم قرآن ساحلی دیگر نت بانو دختر شرقی پلیس زن بـــُغـضِـــــ بـ ـــ ـارونـــ ــ ni na ..::منتظر بیداری::.. *تحلیل* راه آسمان سکـوتـــ شبـانـه" عـــاشـ ـ ـ ـقانه هاے مـن حرف های درگوشی صراط ****سرچشمه**** حرفهای نگفته من یک زن هستم دو بال پرواز طرفداران سریال های زیبا هر چی که بخواین زنگ تفریح تا بهشت راهی نیست 2 سرو دهبکری زیبا چه خبرا حلما آسمان هفتم... پایوند عشق صفا صمیمیت محبت عشق+2 من وبلاگتو میخوام... کاتیا ستــایشــ رها شده دردکده حضور یاوران ظهور کمترین بنده الهه ی شرقی ورود ممنوع عشق پاک درباره ی رپ و دوست شدن با شما دو بال پرواز salaam خلوت دل زمزمه یهدایت نوشته های دلم امانتدار امام رسم شیدایی جزتو
1. دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه برانگیز

در یکى از جنگها، عده اى را اسیر کردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا یکى از اسیران را اعدام کنند. اسیر که از زندگى ناامید شده بود، خشمگین شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد که گفته اند: ((هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.))

وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز

شاه از وزیران حاضر پرسید: ((این اسیر چه مى گوید؟))
یکى از وزیران پاکنهاد گفت : اى آیه را مى خواند:
((والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس ))
((پرهیزکاران آنان هستند که هنگام خشم ، خشم هود را فرو برند و لغزش ‍ مردم را عفو کنند و آنها را ببخشند.))
(آل عمران / 134)
شاه با شنیدن این آیه ، به آن اسیر رحم کرد و او را بخشید، ولى یکى از وزیرانى که مخالف او بود (و سرشتى ناپاک داشت ) نزد شاه گفت : ((نباید دولتمردانى چون ما نزد سخن دروغ بگویند. آن اسیر به شاه دشنام داد و او را به باد سرزنش و بدگویى گرفت .
شاه از سخن آن وزیر زشتخوى خشمگین شد و گفت : دروغ آن وزیر براى من پسندیده تر از راستگویى تو بود، زیرا دروغ او از روى مصلحت بود، و تو از باطن پلیدت برخاست . چنانکه خردمندان گفته اند: ((دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز))

هر که شاه آن کند که او گوید
حیف باشد که جز نکو گوید

و بر پیشانى ایوان کاخ فریدون شاه ، نوشته شده بود:

جهان اى برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روى خاک

(به این ترتیب با یادآورى این اشعار غرورشکن و توجه به خدا و عظمت خدا، باید از خواسته هاى غرورزاى باطن پلید چشم پوشید و به ارزشهاى معنوى روى آورد و با سر پنجه گذشت و بخشش ، از فتنه و بروز حوادث تلخ ، جلوگیرى کرد، تا خداوند خشنود گردد.)

2. عبرت از دنیاى بى وفا

یکى از فرمانروایان خراسان ، سلطان محمود غزنوى را در عالم خواب دید که همه بدنش در قبر، پوسیده و ریخته شده ، ولى چشمانش همچنان سالم و در گردش است و نظاره مى کند. خواب خود را براى حکما و دانشمندان بیان کرد تا تعبیر کنند، آنها از تعبیر آن خواب فروماندند، ولى یک نفر پارساى تهیدست ، تعبیر خواب او را دریافت و گفت : ((سلطان محمود هنوز نگران است که ملکش در دست دگران است !))

بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند
کز هستیش به روى زمین یک نشان نماند
وان پیر لاشه را که نمودند زیر خاک
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زنده است نام فرخ نوشیروان به خیر
گرچه بسى گذشت که نوشیروان نماند
خیرى کن اى فلان و غنیمت شمار عمر
زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند

 

3. اسب لاغر میان به کار آید

پادشاهى چند پسر داشت ، ولى یکى از آنها کوتاه قد و لاغر اندام و بدقیافه بود، و دیگران همه قدبلند و زیبا روى بودند. شاه به او با نظر نفرت و خوارکننده مى نگریست ، و با چنان نگاهش ، او را تحقیر مى کرد.
آن پسر از روى هوش و بصیرت فهمید که چرا پدرش با نظر تحقیرآمیز به او مى نگرد، به پدر رو کرد و گفت :
اى پدر! کوتاه خردمند بهتر از نادان قد بلند است ، چنان نیست که هرکس ‍ قامت بلندتر داشته باشد، ارزش او بیشتر است ، چنانکه گوسفند پاکیزه است ، ولى فیل مردار بو گرفته مى باشد:

آن شنیدى که لاغرى دانا
گفت بار به ابلهى فربه
اسب تازى وگر ضعیف بود
همچنان از طویله خر به

شاه از سخن پسرش خندید و بزرگان دولت ، سخن او را پسندیدند، ولى برادران او، رنجیده خاطر شدند.

تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
هر پیسه (35) گمان مبر نهالى (36)
شاید که پلنگ خفته باشد

اتفاقا در آن ایام سپاهى از دشمن براى جنگ با سپاه شاه فرا رسید. نخستین کسى که از سپاه شاه ، قهرمانانه به قلب لشگر دشمن زد، همین پسر کوتاه قد و بدقیافه بود، که با شجاعتى عالى ، چند نفر از سران دشمن را بر خاک هلاکت افکند، و سپس نزد پدر آمد و پس از احترام نزد پدر ایستاد و گفت :

اى که شخص منت حقیر نمود
تا درشتى هنر نپندارى
اسب لاغر میان ، به کار آید
روز میدان نه گاو پروارى

افراد سپاه دشمن بسیار، ول افراد سپاه پادشاه ، اندک بودند. هنگام شدت درگیرى ، گروهى از سپاه پادشاه پا به فرار گذاشتند، همان پسر قد کوتاه خطاب ته آنان نعره زد که : ((آهاى مردان ! بکوشید و یا جامه زنان بپوشید.))
همین نعره از دل برخاسته او، سواران را قوت بخشید، دل به دریا زدند و همه با هم بر دشمن حمله کردند و دشمن بر اثر حمله قهرمانانه آنها شکست خورد.
شاه سر و چشمان همان پسر زا بوسید و او را از نزدیکان خود نمود و هر روز با نظر بلند و با احترام خاص به او مى نگریست و سرانجام او را ولیعهد خود نمود.
برادران نسبت به او حسد ورزیدند، و زهر در غذایش ریختند تا به بخورانند و او را بکشند. خواهر آنها از پشت دریچه ، زهر ریختن آنها را دید، دریچه را محکم بر هم زد، پسر قد کوتاه با هوشیارى مخصوصى که داشت جریان را فهمید و بى درنگ دست از غذا کشید و گفت : ((محال است که هنرمندان بمیرند و بى هنران زنده بمانند و جاى آنها را بگیرند.))

کس نیابد به زیر سایه بوم (37)
ور هماى (38) از جهان شود معدوم

پدر از ماجرا باخبر شد، پسرانش را تنبیه کرد و هر کدام از آنها را به یکى از گوشه هاى کشورش فرستاد، و بخشى از اموالش را به آنها داد و آنها را از مرکز دور نمود تا آتش فتنه خاموش گردید و نزاع و دشمنى از میان رفت . چنانچه گفته اند: ((ده درویش در گلیمى بخسبند و دو پادشاه در اقلیمى (39) نگنجند.))

نیم نانى گر خورد مرد خدا
بذل درویشان کند نیمى دگر
ملک اقلمى بگیرد پادشاه
همچنان در بند اقلیمى دگر

 

4. عاقبت ، گرگ زاده گرگ شود

گروهى دزد غارتگر بر سر کوهى ، در کمینگاهى به سر مى بردند و سر راه غافله ها را گرفته و به قتل و غارت مى پرداختند و موجب ناامنى شده بودند. مردم از آنها ترس داشتند و نیروهاى ارتش شاه نیز نمى توانستند بر آنها دست یابند، زیرا در پناهگاهى استوار در قله کوهى بلند کمین کرده بودند، و کسى را جراءت رفتن به آنجا نبود.
فرماندهان اندیشمند کشور، براى مشورت به گرد هم نشستند و درباره دستیابى بر آن دزدان گردنه به مشورت پرداختند و گفتند: هر چه زودتر باید از گروه دزدان جلوگیرى گردد و گر نه آنها پایدارتر شده و دیگر نمى توان در مقابلشان مقاومت کرد.

درختى که اکنون گرفته است پاى
به نیروى مردى برآید ز جاى
و گر همچنان روزگارى هلى (40)
به گردونش از بیخ بر نگسلى
سر چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد نشاید گذشتن به پیل

سرانجام چنین تصمیم گرفتند که یک نفر از نگهبانان با جاسوسى به جستجوى دزدان بپردازد و اخبار آنها را گزارش کند و هر گاه آنان از کمینگاه خود بیرون آمدند، همان گروهى از دلاورمردان جنگ دیده و جنگ آزموده را به سراغ آنها بفرستند... همین طرح اجرا شد، گروه دزدان شبانگاه از کمینگاه خود خارج شدند، جستجوگر، بیرون رفتن آنها را گزارش داد، دلاورمردان ورزیده بیدرنگ خود را تا نزدیک کمینگاه دزدان که شکافى در کنار قله کوه بود رساندند و در آنجا خود را مخفى نمودند و به انتظار دزدان آماده شدند، طولى نکشید که گروهى از دزدان به کمینگاه خود باز گشتند و آنچه را غارت کرده بودند بر زمین نهادند، لباس رو و اسلحه هاى خود را در آوردند و در کنارى گذاشتند، به قدرى خسته و کوفته شده بودند که خواب آنها را فرا گرفت ، همین که مقدارى از شب گذشت و هوا کاملا تاریک گردید:

قرص خورشید در سیاهى شد
یونس اندر دهان ماهى شد

دلاورمردان از کمین بر جهیدند و خود را به آن دزدان از همه جا بى خبر رسانده و دست یکایک آنها را بر شانه خود بستند و صبح همه آنها را دست بسته نزد شاه آوردند. شاه اشاره کرد که همه را اعدام کنید.
اتفاقا در میان آن دزدان ، جوانى نورسیده و تازه به دوان رسیده وجود داشت ، یکى از وزیران شاه ، تخت شاه را بوسید و به وساطت پرداخت و گفت : ((این پسر هنوز از باغ زندگى گلى نچیده و از بهار جوانى بهره اى نبرده ، کرم و بزرگوارى فرما و بر من منت بگذار و این جوان را آزاد کن .))
شاه از این پیشنهاد خشمگین شد و سخن آن وزیر را نپذیرفت و گفت :

پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گردکان (41) برگنبد است

بهتر این است که نسل این دزدان قطع و ریشه کن شود و همه آنها را نابود کردند، چرا که شعله آتش را فرو نشاندن ولى پاره آتش رخشنده را نگه داشتن و مار افعى را کشتن و بچه او را نگه داشتن از خرد به دور است و هرگز خردمندان چنین نمى کنند:

ابر اگر آب زندگى بارد
هرگز از شاخ بید بر(42) نخورى
با فرومایه روزگار مبر
کز نى بوریا شکر نخورى

وزیر، سخن شاه را خواه ناخواه پسندید و آفرین گفت و عرض کرد: راى شاه عین حقیقت است ، چرا که همنشینى با آن دزدان ، روح و روان این جوان را دگرگون کرده و همانند آنها نموده است . ولى ، ولى امید آن را دارم که اگر او مدتى با نیکان همنشین گردد، تحت تاءثیر تربیت ایشان قرار مى گیرد و داراى خوى خردمندان شود، زیرا او هنوز نوجوان است و روح ظلم و تجاوز در نهاد او ریشه ندوانده است و در حدیث هم آمده :
کل مولود یولد على الفطرة فابواه یهودانه او ینصرانه او یمجسانه .
هر فرزندى بر اساس فطرت پاک زاده مى شود، ولى پدر و مادر او، او را یهودى یا نصرانى یا مجوسى مى سازند.

پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزى چند
پى نیکان گرفت و مردم شد

گروهى از درباریان نیز سخن وزیر را تاءکید کردند و در مورد آن جوان شفاعت نمودند. ناچار شاه آن جوان را آزاد کرد و گفت : ((بخشیدم اگر چه مصلحت ندیدم )) .

دانى که چه گفت زال با رستم گرد(43)
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
دیدیم بسى ، که آب سرچشمه خرد
چون بیشتر آمد شتر و بار ببرد

کوتاه سخن آنکه : آن نوجوان را با ناز و نعمت بزرگ کردند و استادان تربیت را براى او گماشتند و آداب زندگى و شیوه گفتگو و خدمت شاهان را به او آموختند، به طورى که به نظر همه ، مورد پسند گردید. وزیر نزد شاه از وصف آن جوان مى گفت و اظهار مى کرد که دست تربیت عاقلان در او اثر کرده و خوى زشت او را عوض نموده است ، ولى شاه سخن وزیر را نپذیرفت و در حالى که لبخند بر چهره داشت گفت :

عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود

حدود دو سال از این ماجرا گذشت . گروهى از اوباش و افراد فرومایه با آن جوان رابطه برقرار کردند و با او محرمانه عهد و پیمان بستند که در فرصت مناسب ، وزیر و دو پسرش را بکشد. او نیز در فرصت مناسب (با کمال ناجوانمردى ) وزیر و دو پسرش را کشت و مال فراوانى برداشت و خود را به کمینگاه دزدان در شکاف بالاى کوه رسانید و به جاى پدر نشست .
شاه با شنیدن این خبر، انگشت حیرت به دندان گزید و گفت :

شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسى ؟
ناکس به تربیت نشود اى حکیم کس
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس (44)
زمین شوره سنبل بر نیاورد
در او تخم و عمل (45) ضایع مگردان
نکویى با بدان کردن چنان است
که بد کردن بجاى (46) نیکمردان