مناجاتنامهی مردان ناب!
« اینها یک شبه ره صد ساله رفتند و یکسره به همه آنچه عرفا و شاعران عارف در طول سالیان متمادی در پی آن هستند، دست یافتند و عشق به لقاءالله را از شعار به عمل تبدیل کردند…» این سخنانِ پیر عارفان، امام خمینی(ره) است که شاگردانش را در راه سلوک توصیف میکرد و میگفت: « بروید این جبهه ها را ببینید. این سنگرها مسجد هستند. این سنگرها مرکز عرفان و خداشناسی هستند. در این سنگرها، شب زنده داری می کنند و روزها جانفشانی می نمایند. »
از نظر امام(ره) مقام عرفانی آنها از برکت جهاد و جان فشانی آنها بود که میفرمود:« آنچه این رزمندگان در طلب آن هستند و آرزوی آن را دارند، ما نمی توانیم تصور کنیم، و بالاتر از آن است که فلاسفه و عرفا بتوانند بنویسند و هنرمندان و نقاشان بتوانند آن را به تصویر بکشند. آنچه عارفان و فیلسوفان با روشهای علمی و استدلالی و عرفانی به آن رسیده اند، این رزمندگان با گامهای غیبی به آن مرحله رسیدند. آنچه فیلسوفان در لابه لای کتابها و نوشته ها می جویند، اینها در میدانهای خون و شهادت در راه خدا به آن رسیده اند».
ماه رمضان رسید، ماه مناجات و ارتباط ویژه با میزبان مهربان. فرصت خوبیست که نجوای زیبای «مردان ناب» را مرور کنیم. شاید اگر قدری پای سفرهی مناجات شهدایی که امروز در قهقههی مستانهیِ شان عند ربهم یُرزقون هستند، بنشینیم، ما هم به اندازهی جرعه ای، از نور این ارتباط با خدا سیراب شویم. البته برای سیرابی در این راه ابتدا می بایست خوب تشنه شویم تا از این آب به ما هم بچشانند؛
آب کم جوی، تشنگی آور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پست
از شهید عارف، مصطفی چمران شروع کنیم که همیشه میگفت: «از خدا پروا کنید تا پر، وا کنید». تصویر سجده های طولانی و گریه های نیمه شبش را در حال ساییدن صورتش به خاک تماشا کنیم و از همسرش بشنویم که میگوید: من طاقت نمیآوردم و میگفتم بس است دیگر! استراحت کن، خسته نشدی؟ و مصطفی جواب می داد: «تاجر اگر از سرمایهاش خرج کند بالاخره ورشکست می شود. باید سود بدست بیاورد تا زندگی اش بگذرد». او خدا را بخاطر آفرینش اشک شکر میکرد و میگفت اگر خدای بزرگ محصول عمرم را از من بطلبد اشک را تقدیم خواهم کرد. نمیدانم چه معرفتی از دنیا در قلب او بود که در مناجاتنامهاش می گفت: «پروردگارا آنچنان ما را از دنیا و مافیها بینیاز کن که در قربانگاه عشق همچون ابراهیم مشاقانه حاضر شویم تا اسماعیل وجود خود را در راه هدف مقدست قربانی کنیم».
کاش میشد در دل سنگرها صدای دلنشین شهید حسین علم الهدی را بشنویم: « اللّهم إنک یا أنیس الآنسین لأولیائک؛ خدایا ای نزدیکترین مونس به دوستانت». سرودِ کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را…، از زبان میدان دار هویزه شنیدن دارد. همان حسینی که در مناجات هم از عرفهی سیدالشهدا(علیه السلام) پیروی میکرد و در آخر هم، چون او به شهادت رسید.
آرامش شهید حسین چوپانیان در حال نماز را تماشا کنیم که در بین انفجار گلوله های توپ و خمپاره دستهایش را جلوی صورتش گرفته و رو به آسمان در آن شلوغی و گرد و خاک ، بی توجه به اطرافش با خدا راز و نیاز می کند. شاید جلوه ای از معنای « الا بذکر الله تطمئن القلوب» را در صورت او ببینیم!
«خدایا یاران در روشنایی مهتاب به طرف صبح سپید حرکت کردند، اما من، شب را به شب پیوند زده و در تاریکیها راه گم کردم. گاهی فجر صادق را دیدم، اما در حرکت به سوی آن سستی ورزیدم. این بار تصمیم گرفتهام با توکل به معبود، خویشتن را به جمع کاروانیان برسانم. یاورا، یاریام کن تا این راه را به سرعت بپیمایم.» ما چه میفهمیم که فجر صادق را شهید عباس محمدی چگونه می دید که در دست نوشتهی آرزوهایش اینطور به نمایش درآمد؟
شهید حاج عبدالله رودکی به خط خود برای دخترش مینویسد: «خدایا معرفتمان ده که بس بی معرفتیم… بصیرتمان ده که ببینیم آنچه نادیدنی است. کورمان کن که نبایسته ها را نبینیم و جز تو منظر نظر نباشد… دستی ببخش تا دستگیر باشد و قطعش کن تا جز تو سوی کسی دراز نشود. قدمی عطا کن که راه تو بپیماید و قدرتی که در خدمت تو باشد.»
چقدر ساده ولی پرمعنا میگفت شهید محمدعلی فتاح زاده: « الهی چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر و چون بر خود مینگرم از جمله خاکسارانم و خاک برسر!» آنها در مقابل خدا به خاک افتادند که خدا همه ی عالم را در مقابل پای آنها به زمین زد و تربت پاک قبرهایشان را متبرک کرد.
تازه اینها دست نوشتههایی باقی مانده از این شهدای عارفِ واصل است و الّا ما از خلوت شهید عباس بابایی چه خبر داریم که در گوشه ای از بیابانهای خشکِ قرارگاه رعد، خودش را روی خاک انداخته و گریه میکرد. همان شهیدی که نماز اول وقت و آرامش و خضوعش در مقابل خداوند همه را به نماز تشویق میکرد، از همسرش گرفته تا سربازان و مسئولان بلند پایهی ارتش!
کسی چه می دانست در دل آن جوان گمنامی که قوی هیکل ولی ساکت و کم حرف بود، چه میگذرد؟ کسی که همه ی کارهایش پنهانی و دور از چشم دیگران بود، مخصوصا لباس عوض کردنش که اصرار داشت بدور از چشم دیگران باشد. شاید روحانی گردانی که بدن خالکوبی شده اش را به او نشان داده بود هم از عهد و گفتگوی خصوصی او با خدا خبر نداشته باشد. می گویند بعد از موج انفجار هیچی از بدنش باقی نمانده بود جز یه تکه از بازوی خالکوبی شده اش؛ «توبه کردم»
بیا با ترنمی از سرودهی شهید مهدی رجب بیگی همراه شویم و ماه رمضان را با حال و هوای نجوای این مردان ناب شروع کنیم، شاید رزق و روزی نابی هم در نزد خداوند نصیب ما شود؛
خون شد دلم خدایا ، رحمی نما به حالم از دوری رفیقان ، آشفته شد خیالم
تا قلهی هدایت ، یاران من برفتند گم گشتهام خدایا، در کوچهی ظلالم
همچون پرنده عاشق، من عاشق پریدن اندر غم شهیدان، بشکسته هر دو بالم
از شاهدان تاریخ، دیدار تازه گردد فالی گرفته ام دوش، خونین نمود فالم
آیم به سوی جنت تا رویتان ببینم مهمان شوم شما را گر حق دهد مجالم