سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عمل کننده بی بصیرت، مانند رونده در بیراهه است . هر چه تندتر رود، ازمقصد دورتر شود . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :24
بازدید دیروز :4
کل بازدید :84930
تعداد کل یاداشته ها : 83
103/9/8
6:19 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
علی لهی[455]
متین .آرام.ارادتمند همه

خبر مایه
پیوند دوستان
 
زبان آموزی لحظه های آبی( سروده های فضل ا... قاسمی) در انتظار آفتاب مهربانترین ###@وطنم جزین@### قیدار شهر جد پیامبراسلام فانوس عشق سایه گل نیلوفر سرچشمه ادب و عرفان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید گل باغ آشنایی شهید علی پور بلوچستان شجره طیبه صالحین ،حلقه ریحانه داروخانه دکتر سلیمی یادداشت های حبیب اله حاجی زاده بــرگــــ نوشـــتــ هـای بــاران ►▌ استان قدس ▌ ◄ پرپر حرفهای خودمونی جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی شوروشعور عشق مریم و مطهره عشق الهی یــــــــــــــــاســــــــــــــــــــمـــــــنــــ ترانه سرا (وبلاگ رسمی یکتا نویسنده و ترانه سرا) به وبلاگ رسمی یکتا نویسنده و ترانه سرا خوش آمدید ساعت یک و نیم آن روز نیمکت آخر ستاره هستی تنهاااااا..... شاید منتظر منادی معرفت سردار بی سنگر رویای شبانه تا شقایق هست زندگی اجبار است . پیامنمای جامع راز رسیدن به شادی و سلامتی یاربسیجی طریق یار دلنوشته سایت روستای چشام (Chesham.ir) کارشناس مدیریت دولتی tabasom مهاجر ابـــــــــــرار کوهستان دیار عالمان پارسی نامه ریحانة المصطفی جوجولی راهیان سرزمین نور هدهد تربیتی شیطان در کمین گاه سعادت نامه کلبه تنهایی به تلخی عسل عطر نرگس زندگی شیرین عشق ترخون بانوی اسمانی مصطفی ♥Deltangi سازمان بسیج اساتید استان تهران درست و غلط بهشت بهشتیان سحر یه دختره تنها خادمة القرآن دنیای هالیوود همه هستیم جوان امروزی گروه اینترنتی جرقه ایرانی ماه شاخابه عشق ندای حق مکاشفه مسیح ... یاس ... جبهه وولایت دلتنگـــــــــــــــ همه شمـــــــــــــــــــا.... رفیق شفیق یه کم فکر کنیم...! دشت ناز مهندسی آب اعترافات و آرزوها حرف دل مائــده الهی رویابین میرک لطف رحمان اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما... ابریشمین اینجا همه چی در همه کشکول دوستی بیارجمند هیئت just for you عاشقانه انتظار امدنش را بکش!!!!!!! جهادی گل نرگس d.r zeinab عرفان وادب شَبـَــــــــــــــکَة المِشـــــــــــــکاة الإسلامیــــــــــة به شوق منجی «صاحب الزمان» سکوت سرد xXxXx کرجـــیـــهــا و البرزنشینها xXxXx مـــــولا علی جان y divouneh GOD.... حرفهای یک مسلمان پله پله تا خدا ღای دریغاღ ماه مهربان من بیا ازدواج کنیم عدالت جویان نسل بیدار جمله تکه ابر... باران صراط جدیدترین یوزرنیم و پسورد نود 32- username and password nod 32 ...*تنهابهارم...* مهنازوپسراش قرارمون تو آسمون دانشجوی پارسی نشانی چه زیباست با او بودن فروش و پخش کاغذ عشقولانه،رومانتیک، هم نفس بی نفس، فرشته کوچولو و زندگیست پریدن، به اعتقاد کبوتر سفیر نور RANGARANG دست در دست دوست کوثر ولایت شب عشق عاشق باش و کوچک چون عشق میداند ایین بزرگ کردنت را یگانه دوست،اوست دوستت دارم پایگاه سایبری حجة الاسلام و المسلمین عبدالکریم عابدینی فلب های غمگین مناجات با عشق *عاشقانه های بی جواب* مجاورِ آقا عشق نامه بی هم نفس همه چی از همه جا اینجا پیدا میشه. ***نظر یادتون نره*** تَرَنّم عفاف گمشده پرسپولیس معرکه همون قلقلک بگذار ابر سرنوشت هر چه می خواهد ببارد ما چترمان خداست... آسمان آبی از دل برود هر انکه . . . . سرباز ولایت ...دختر روستا... حرمت عشق حوالی نور به تو فکر میکنم... شمیم سحر هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه arash robatik دل گویه های فطرسی .....خداحافظ رفیق یاصاحب العصر و الزمان دلنوشته سـدرة المنتهی صبح سپید نـــابترینـــــــــــــــــها @@@ تنهای عاشق @@@ فانوس حجاب ندای تنهایی من گاهی شوخی من وتو خورشید و ماه ** ترگلِ کردکوی ** عاشقانه زندگی کن آنتی شیخا نفس رضا... غمگینم و غم را دوست دارم قرآن ساحلی دیگر نت بانو دختر شرقی پلیس زن بـــُغـضِـــــ بـ ـــ ـارونـــ ــ ni na ..::منتظر بیداری::.. *تحلیل* راه آسمان سکـوتـــ شبـانـه" عـــاشـ ـ ـ ـقانه هاے مـن حرف های درگوشی صراط ****سرچشمه**** حرفهای نگفته من یک زن هستم دو بال پرواز طرفداران سریال های زیبا هر چی که بخواین زنگ تفریح تا بهشت راهی نیست 2 سرو دهبکری زیبا چه خبرا حلما آسمان هفتم... پایوند عشق صفا صمیمیت محبت عشق+2 من وبلاگتو میخوام... کاتیا ستــایشــ رها شده دردکده حضور یاوران ظهور کمترین بنده الهه ی شرقی ورود ممنوع عشق پاک درباره ی رپ و دوست شدن با شما دو بال پرواز salaam خلوت دل زمزمه یهدایت نوشته های دلم امانتدار امام رسم شیدایی جزتو

شاید کمتر کسی نام روستای «شهیدآباد» در فارس را شنیده باشد؛ روستایی از توابع شهرستان خرم بید که به دلیل تعداد شهدای این روستا در سال 62 و در جریان سفر آیت‌الله مهدوی کنی، به عنوان روستای نمونه کشوری انتخاب شد و نام آن از «چم بیان» به «شهیدآباد» تغییر یافت.

در روستای «شهیدآباد» با جمعیت حدود هشتصد نفری (876 نفر) 43 شهید و 50 جانباز وجود دارد و از نکات قابل تأمل آن وجود یک خانواده? چهار شهیدی، یک خانواده? سه شهیدی و پنج خانواده? دو شهیدی است.

در ادامه در سفری به این روستا پای صحبت مادر چهار شهید این روستا می‌نشینیم؛ «حاجیه ستاره اکبری» بانوی 78 شهیدآبادی مادری است که چهار پسرش با نام‌های محمد شفیع، نورالدین، هدایت‌الله و عین‌الله را در دوران جنگ تحمیلی از دست داده است اما با اراده و مصمم می‌گوید پشیمان که نیست هیچ بلکه خوشحال هم هست.

کوچه پس کوچه‌های روستای شهیدآباد را گذراندیم تا به خانه‌ای خشتی رسیدیم. با گذر از راهرویی باریک، وارد حیاطی کوچک شدیم که تنها چند درخت را در خود جای داده بود. وارد اتاق پذیرایی شدیم. اتاق اگرچه کوچک به نظر می‌رسید اما سر تا پای اتاق با عکس‌ها و نقاشی‌های امام (ره)، مقام معظم رهبری و شهدای خانواده تزیین شده بود. با گذشت دقایقی بانویی سالخورده، لنگ لنگان اما سبکبال وارد اتاق شد. از جا بلند شدم و سلام کردم.

خوشحالم! پشیمان هم نیستم

به او گفتم: مادر جان! مادر چهار شهید هستی. چه احساسی داری؟ گفت: خوشحالم! پشیمان و دل‌نگران هم نیستم. الحمدلله جای بد نرفته‌اند.

این بانوی شهیدآبادی تأکید کرد که اگر چه سخت است اما برایش روسفیدی دارد.

به او گفتم: طی پنج سال، چهار فرزندت را از دست دادی! آیا با شهید شدن نخستین فرزندت، با رفتن دیگر بچه‌ها مخالفت نکردی؟ پاسخ داد: من هیچی نگفتم. چون لیاقتش را داشتند.

پاسخ‌های بانوی شهیدآبادی چنان محکم و کوبنده بود که اگر چه در کنارش نشسته بودم اما احساس می‌کردم با شنیدن هر جمله‌اش، حداقل یک متر به عقب‌تر می‌روم!

گفتم چرا پسرم دست‌هایت تاول زده است؟

او یادآور شد که نخستین پسرش یکسال بعد از حضور در جنگ، شهید شد. گفت یکبار پسرم از جبهه برای دیدنمان آمد. دست‌هایش تاول زده بود. گفتم چرا دست‌هایت تاول زده است؟ دستش را پنهان کرد. پدرش گفت که سنگر می‌کَند. ولی من نمی‌دانستم سنگر یعنی چه!

محمدشفیع خیلی مظلوم، کمرو و کم حرف بود

محمدشفیع خیلی مظلوم، کمرو و کم حرف بود. او شهید شد، خبرش که رسید پسر دومم دست‌هایش را به طرف آسمان گرفت و گفت خدایا شکرت…

بقیه در ادامه مطلب...

 

 

هیچکدامشان با هم فرقی نمی‌کردند

از این مادر چهارشهیدی پرسیدم: از چهار فرزندت، کدامشان را بیشتر دوست داشتی؟ پاسخ داد: هیچکدامشان با هم فرقی نمی‌کردند. اما شهادت پسر بزرگمان خیلی سخت بود. چون دو فرزند داشت.

برای حاج عین‌الله خیلی گریه کردم

برای حاج عین‌الله خیلی گریه کردم چون خودم هم از بچه‌گی یتیم بودم. او اگر چه پسر بزرگ خانواده‌مان بود اما قبل از او سه پسرمان شهید شده بود.

ماجرای مخالفت پدر و نامه عین‌الله به آقای محلاتی

و پدرش برای رفتن عین‌الله به جبهه خیلی مخالفت کرد چون تنها بچه باقیمانده‌مان بود. عین‌الله برای آقای محلاتی نامه نوشت که پدر و مادرم رضایت نمی‌دهند به جبهه بروم و آقای محلاتی هم جواب داد که باید با رضایت پدر و مادرت بروی.

عین‌الله حاضر به آمدن مکه نشد اما …

آن موقع از طرف بنیاد شهید می‌خواستند ما را به مکه ببرند. من تا آن موقع حتی به مشهد هم نرفته بودم. دلم کنده شد، گوسفند‌ها را فروختیم تا هزینه سفر کنیم. آن موقع، نورالدین هنوز شهید نشده بود، اما هنوز نرفته بودیم که نورالدین هم شهید شد. با شهادت او، ما سه فرزند شهید داشتیم و می‌توانستیم یکی دیگر از فرزندان خانواده را همراه خودمان به مکه ببریم. به عین‌الله گفتیم که با من و پدرش به مکه بیاید. اما از آنجا که ما با رفتن او به جبهه مخالفت کرده بودیم او هم با درخواست ما مخالفت کرد! تا اینکه، به او قول دادیم با ما به مکه بیاید و هنگام بازگشتن به جبهه برود. برگشتیم.

عین‌الله به جبهه رفت و بلافاصله شهید شد و 4 روز بعد جناز‌ه‌اش را آوردند.

آقای رفسنجانی باور نمی‌کرد هرچهار نفر فرزندانم هستند!

این بانوی شهیدآبادی یادآور شد: یکبار ما را پیش آقای هاشمی رفسنجانی بردند. آن موقع رئیس جمهور بود. اعتقاد [باور] نمی‌کرد که هر چهار نفر، فرزندانم بود‌ه‌اند! گفت هیچکدام نو‌ه‌ات هم نیست؟ گفتم نه، همه بچه‌هایم هستند.

فقط دیدار با رهبری به دلمان ماند!

یکبار هم از «روایت فتح» [گروه تلویزیونی] به خانه ما آمدند و گفتند حاج خانم! چه خواسته‌ای از دولت داری؟ گفتم من که بچه‌هایم را نداد‌ه‌ام که خواسته‌ای بگیرم. فقط دیدار با رهبری به دلمان ماند!

دو سه ماه گذشت. آن‌ها دوباره آمدند و گفتند که با شنیدن حرفت، خیلی دلمان سوخت. آمد‌ه‌ایم که با ماشین خودمان شما را پیش رهبر ببریم و رفتیم.

بعد‌ها پیش آقای خامنه‌ای هم رفتیم. رهبری گفت: حاجیه خانم چهار تا داغ دارد. خیلی سخت است.

بچه‌هایم با نان خالی، روزه می‌گرفتند

این مادر نمونه در حالی که خدا را شکر می‌کرد و می‌گفت که بچه‌ها، لیاقتش را داشتند، یادآور شد: بچه‌هایم خیلی سختی کشیدند. با نان خالی، روزه می‌گرفتند. چیزی هم نداشتیم. خودشان خشت زدند و این خانه قدیمی را ساختند.

ناراحت نیستم. هر چند گاهی خیلی سخت می‌گذرد

او تأکید کرد: ناراحت نیستم. هر چند گاهی خیلی سخت می‌گذرد. همین امروز برایمان جو آورده بودند ولی کسی را نداشتیم که بار را خالی کند. این سَر و آن سر خیلی دویدم و گریه کردم.

حاجیه ستاره اکبری بانوی 78 شهیدآباد گفت: با گذشت 6 -5 سال از شهادت چهارمین و آخرین فرزندمان، خدا پسری به ما داد که نامش را مهدی گذاشتیم. او حالا پیش ما زندگی نمی‌کند.


91/4/26::: 10:38 ع
نظر()