میشنوی..!؟ نوای اُدعُونی را... رمضان نزدیکـ است. خودت را مهیا کرده ای رفیق!؟ میخواهی به میهمانی بزرگی بروی... !!! لباست را عوض کن و معطر شو... مویی شانه بزن...
بارها با خودم فکر کردم که حکمت ماه رمضان چیست...!؟ تا اینکه توفیقی شد و پای سخنرانی یکی از بزرگان، رمضان را مِنّـت پروردگار بر بنده ی عاصی یافتم. آری، منّت! میگفت خداوند ماه رمضان را برای آدمی مقرر داشت که خود را صاف کند. اگر روزه و مراقبه و اعمال این ماه را همانند ماه رجب و شعبان مستحب میکرد، انسان طبق روال کاهل میشد و از کنارش خیلی راحت عبور میکرد و اصلا تفکر نمیکند که این عمل، برای خودش است و بس!
{چند لحظه فکر کنید... گذشته را مرور کنید... بَینی و بَینُ اله، از این فرصت های گذشته در رجب و شعبان، که استحباب شرعی داشت و تکلیف نبود!، چقدر استفاده کردیم برای زدودن پلیدی از خود..!؟}
خداوند، این ماه را دیگر اگر واجب نمی کرد، چه میشدیم ما!؟ چه رویی برای ملاقات خالق، در یوم الحشر داشتیم...!؟ حداقل سالی یکبار، بالاجبار! حمام معنوی میکنیم و چرکـ و سیاهی را از خود دور میکنیم... آری واجب کرد و تکلیف، از سر محبت و مهربانی... گفته در این ماه یک آیه قرآن بخوان، من یک ختم قرآن برایت حساب میکنم.. فرمود حتی خوابت را عبادت و دم و باز دمت را، نفَست را تسبیح محاسبه میکنم ...! همانند مادری که وقتی فرزندش مرض میگیرد و میلی به دوا و دکتر ندارد، او را از سر اصرار و اجبار، پزشک میبرد و قرص میخوراند.
مهربانتر از مادر...
بار الها... شکر.. حالا میفهمم آن حدیث قدسیت را که خطاب به موسی علیه السلام فرمودی: " اگر پرده ها کنار میرفت و مردم درک میکردند که چه اندازه ما بنده مان را دوست داریم، هرآن، جان میدادند و می مردند!!!"
چه بگویم که زبانم در دهان باز بسته ست... رَبَّ شهر رَمَضان... لبیکــ... آمدم... وَ لِلواردِ عَلَی المُورد حقٌ...! (وارد را بر مورد حقیست...)... من هرکه باشم، وارد که شدم! نشدم!؟... گفتی بیا و آمدم. دیگر خودت میدانی...
.